جدول جو
جدول جو

معنی دل آسوده - جستجوی لغت در جدول جو

دل آسوده
(دِ دَ / دِ)
آسوده دل. خاطرجمع. غیرمضطرب. مطمئن. فارغ البال:
ملک را بود بر عدو دست چیر
چو لشکر دل آسوده باشند و سیر.
سعدی.
- دل آسوده شدن، خاطرجمع شدن. مطمئن شدن. آسوده دل شدن. فارغ البال شدن:
دل آسوده شد مرد نیک اعتقاد
که سرگشته ای را برآمد مراد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دل آسوده
خاطر جمع، آسوده دل
تصویری از دل آسوده
تصویر دل آسوده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل آزرده
تصویر دل آزرده
آزرده دل، رنجیده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ بِ)
آگنده دل. دل آکنده. دل آغنده. دل پر. که دل او از دیگری آکنده از کین یا قهر باشد:
شوند آگه ازمن که بازآمدم
دل آگنده و کینه ساز آمدم.
فردوسی.
دلیران ایران پس پشت اوی
به کینه دل آگنده و جنگ جوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مصمم. جازم، غمین. حزین. رجوع به ترکیب دل آغنده ذیل آغنده شود
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ / دِ)
عدم اضطراب. اطمینان. (یادداشت مرحوم دهخدا). آرامش دل. و رجوع به دل آسوده شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آزرده دل. رنجیده دل. شکسته دل. محزون. ملول:
در آن انجمن بود بیگانه ای
غریبی دل آزرده فرزانه ای.
فردوسی.
چون خیزران جد هادی در کشتن وی بدید و خود از وی دل آزرده بود. (از مجمل التواریخ والقصص).
چنانم دل آزرده از نقش مردم
که از نقش مردم گیا می گریزم.
خاقانی.
سرانجام چون در پس پرده رفت
ز بیداد گیتی دل آزرده رفت.
نظامی.
دل آزرده را سخت باشد سخن
چو خصمت بیفتاد سستی مکن.
سعدی.
وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت. (گلستان سعدی). جوان به غرور دلاوری که در سر داشت از خصم دل آزرده نیندیشید. (گلستان سعدی).
- دل آزرده شدن، رنجیده دل شدن. شکسته دل شدن:
ز روی طیبت گفتم بزرگواری کن
جواب گوی ز طیبت مشو دل آزرده.
سوزنی.
شنیدم که از نیکمردی فقیر
دل آزرده شد پادشاهی کبیر.
سعدی.
گویم از بندۀ مسکین چه گنه صادر شد
کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد.
سعدی.
صاحب مسجد امیری بود عادل و نیک سیرت نمی خواستش که دل آزرده شود. (گلستان سعدی).
اندکی بیش نگفتم غم دل ترسیدم
که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است.
؟
- دل آزرده گشتن، دل آزرده شدن. رنجیده دل شدن:
مرده دل آزرده نگرددز کوب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تو تَ / تِ)
آلوده به گل:
به کفش گل آلوده بر تخت شاه
نشاید شدن کفش بفکن به راه.
نظامی.
گل آلوده ای راه مسجد گرفت
ز بخت نگون طالع اندرگرفت.
سعدی (بوستان).
گل آلودۀ معصیت را چه کار.
سعدی (بوستان).
و رجوع به گل آلود شود
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ دَ / دِ)
دل صاف. دل بی کینه:
یکی را چو سعدی دل ساده بود
که با ساده رویی درافتاده بود.
سعدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ /دِ)
ساده دل. دل صاف. بی کینه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل آگنده
تصویر دل آگنده
غمین غمگین دل پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آغنده
تصویر دل آغنده
غمین غمگین حزین، مصمم جازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آزرده
تصویر دل آزرده
آزرده خاطر رنجیده، ملول محزون، ناراحت
فرهنگ لغت هوشیار
آلوده به گل آغشته به گل: گل آلوده ای راه مسجد گرفت زبخت نگون طالع اندر گرفت... (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آزرده
تصویر دل آزرده
متاثر
فرهنگ واژه فارسی سره
آزرده خاطر، افگار، رنجیده، کدر، محزون، مکدر، ملول، ناآرام
متضاد: دلشاد، مشعوف
فرهنگ واژه مترادف متضاد